راه به عبور نیست
پشت ابر ها ،
آفتاب به مهاجرت برخاست
و پرتوهای خویش را به عظیمت فرا خواند ،
دلی آکنده از مهر،
به شرشر باران جان داد
شب در تپش آواز ،
به خوابی عمیق رفت
و طلوع را
پشت کوه های سر سخت
جا گذاشت
در خیالی بی گلایه ،
دهلیزی نبود سوی آسمان
تا درگوشه ای
قصه ای آغاز کنیم به وسعت کهکشان ،
هر چه بود روح بود ،
روح و دلی آزرده از زمان
خواست نامش را بر بلندای آسمان نقش ببندد ،
افسوس ...
راههای گذر بسته بود ...
شاداب خداجو
برچسب : نویسنده : shadabkhodajoo بازدید : 161