اشعار نویسنده وبلاگ

متن مرتبط با «پنجره» در سایت اشعار نویسنده وبلاگ نوشته شده است

توصیف منظره خیابان از قاب پنجره

  • باد می‌وزد و خورشيد ته‌مانده‌ی جام زعفرانی‌اش را بر زمين می‌ریزد.قاب پنجره، در هاله نور غرق‌شده و پرده را به آغوش کشیده است.  این روزها، آنقدر پشت پنجره، آدم ها را مرور کرده‌ام كه گاهي دوست دارم همراهشان راه بي‌افتم و کوچه‌ها را یکی‌یکی دور بزنم! دوست دارم حرفي بزنيم و از سردرگمی‌هایم برايشان قصه بگويم.چقدر روزها شبيه به هم می‌گذرند!تمام هفته هر نيم ساعت یک‌بار پشت پنجره می‌ایستم و منتظر پيك موتوري كه داروها را بی‌آورد، دنبال آدم‌ها را می‌گیرم تا جایی که از دیدم مثل نقطه‌ای در دوردست‌ها پنهان می‌شوند و دوباره قدم‌های جدیدی را می‌شمارم و این بازی که حالا زندگی شده ادامه دارد...پس از روزها انتظار قول داده بود هر طور شده داروها را می‌آورد! غرق در افكارم بودم و به تكرار روزهاي خاكستري لعنت می‌فرستادم!شب شده و هنوز پشت پنجره کشیک می‌دهم!چشم‌هایم را بستم و از اعماق وجود فرياد زدم:خسته‌ام! بس نيست این‌همه تِك...صداي كوبيده شدني محكم، نگذاشت حرفم را تمام كنم!پیک موتوری نقش بر زمین شده بود و چند ثانیه بعد، خون، خط‌های سفید خیابان را یکی‌یکی رد کرد و پس از پنجمین خط، ایستاد!کاش هیچ‌وقت داروها به دستم نمی‌ر سیدکاش...میان سرزنشت های مغزم، چشمانم جدال را به دست گرفت و جعبه صورتی حمل غذای روی موتور میخکوبم کرد!فقط نگاه می‌کردم وصدایی در سَرَم فریاد  می‌کشید: تكرار، ملال‌آور تر از درد نيست...#شاداب_خداجو بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها